فریدون فرخزاد

در نهایت جمله اغاز است عشق

فریدون فرخزاد

در نهایت جمله اغاز است عشق

حرف من

مشکل نبود اول در عشق جان سپردن 

چون عشق رفت از دست رفت ارزوی مردن 

گفتم که زندگی چیست گفتا یکی اشاره 

گفتم که نیک باشد در ساحتش فسردن 

ساعات روز و هفته چون ماه و سال گردند 

سرگشته میتواند هر لحظه را شمردن 

اینک که می فریبیم خود را میان بازی 

بازیچه زمانیم در دام دانه خوردن 

پرگار عشق بستیم تا درخمش بجوییم 

چیزی برای ماندن دردی برای بردن 

با اسمان بگویی مرغ بلند پرواز 

میل غنودنش نیست در اشیانه من 

پرواز او بلند است اما زمانه درسی است 

کز بیز شاهوارش چشمی نبوده ایمن 

ما را ببین و بگذر ما باد باد پاییم 

جان بر تو میسپارم بر حسرت زمین تن 

چون عشق رفت از دست میل کتابت امد 

اما دگر مرا نیست حرفی برای گفتن  

 

هامبورگ - نوامبر 1966 ((فریدون فرخزاد))

 

  

استفاده از اشعار  بلا مانع می باشد فقط نام فریدون فرخزاد حتما درج شود

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.asiredel.blogfa.com

چیزی برای ماندن دردی برای بردن
زیباست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد