فریدون فرخزاد

در نهایت جمله اغاز است عشق

فریدون فرخزاد

در نهایت جمله اغاز است عشق

گنج عشق

از غم عشق در این خانه نهانیم هنوز 

جمله دیروز و به فردا نگرانیم هنوز 

گر چه از خویش بریدم و تهی باده شدیم 

عاشق عشق جهان بین جهانیم هنوز 

با بهار امد و با برف شد ان باد صبا 

ما اسیرسفر باد خزانیم هنوز 

کاش می امد و می دید پریشانی دل 

انکه پنداشت همه بی خبرانیم هنوز  

ای دل از خلوت ما راه به بیراه مزن 

کاندرین خلوت اندیشه زبانیم هنوز 

درد ما را به کجا می برد این قافله عمر 

ما در این گرگ سرا نای شبانیم هنوز 

اه از فقر دل خویش چه گویم به رفیق 

در زمانی که پر از تاب و توانیم هنوز 

عشق گنجیست که هر کس نتواند دیدن 

دیده ایم و زپی اش پای فشانیم هنوز  

 

لوس انجلس 13 نوامبر 1987  ((فریدون فرخزاد)) 

  

استفاده از اشعار  بلا مانع می باشد فقط نام فریدون فرخزاد حتما درج شود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد