فریدون فرخزاد

در نهایت جمله اغاز است عشق

فریدون فرخزاد

در نهایت جمله اغاز است عشق

سکوت

دلم شکست و نیامد صدایی از دیوار 

هزار مسئله شد در ضمیر دل بیدار 

شکار چی جوانی که صید جان میکرد 

کنون به قصد تبارم خیزده در پندار 

به عشق گفت بگو دل بتر بود یا جان 

ز جان بریدم و گفتم که دل بود بسیار 

ولی زبان دل ما زبان دشواریست 

زبان جان زبان است و مرهمی بیمار 

چه حاصل ار دل ما را به هیچ میگیری 

که هیچ و هیچ زمان دارد حاصلی بسیار 

من وتو روز جدایی چو ابر میگرییم 

بر اسمان و زمین در کشاکش دیدار 

نگو که جبر زمان باعث جدایی هاست 

که من به جبر زمان تیشه میزنم ای یار 

هزار بار گسستی و بیشتر نشدی 

بیا که بیشترینم در این دم از ایثار 

من ونهایت اشراق و عشق بیدارت 

تو وتلاوت این شعر و دیده یی غمبار 

من از سکوت تو فریاد میکشم در شعر 

من از حضور تو پر بار میشوم در کار 

حجاب عشق اگر پاره شد غم مانیست 

چه جای حجب و حیا چون گذشتم از این بار 

میان خار مغیلان نرفتم از تزویر 

به عشق زحم زبانت نشسته ام بر خار 

بخوان که خواند تو شعله میشکد در عشق 

بمان که ماندن تو جان دانه است و بهار 

هامبورک نوامبر 1986 ((فریدون فرخزاد))

 

استفاده از اشعار  بلا مانع می باشد فقط نام فریدون فرخزاد حتما درج شود

نظرات 2 + ارسال نظر
ژاله پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ب.ظ http://saye-sher.blogfa.com

سلام دوست عزیز
وبلاگ خیلی قشنگی دارید.اگه مایل به تبادل لینک هستید منو میتونید به اسم هوشنگ ابتهاج لینک کنید و بهم خبر بدین که شما رو به چه اسمی لینک کنم

kami-tamtam پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ب.ظ http://kami-tamtam.blogsky.com/

عاشق فریدون فرخزادم . ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد